سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کدورت، سرآغاز جدایی است . [امام علی علیه السلام]

عشق - دختری با کوله‏ باری از امید
Search Engine Optimization
نویسنده : یاسی

 

انسان در افکار خود از چیزی یا کلمه ای به نام عشق گریزان است.اما این عشق به دنبال کسی می گردد که از آن فراری باشد.طوری که عشق به پای انسان می افتد و صد بار محکمتر از اراده ایست که انسان خیال آن را دارد . با چشم بسته به دام می افتد و با چشم باز از عشقی که گریزان بود لذت می برد ... ولی کجاست آن چشم هایی که به پایان عشق بنگرد و از گریه های آن در امان ماند و چشم به روی درد ها ببندد؟ آری انسان اسیر عشق است و ستمدیده ی عشق . تا وقتی اسیر است لذت می برد. ولی بعد از رهایی داغ اسارت بر دلش می ماند و او را می شکند . شکستنی که همتای آن در هیچ قلبی هویدا نمی شود . آری این قلب است که بی خبر می شکند . . . قلب . . .

 

با امیدی گرم و شادی بخش 

با نگاهی مست و رویایی

دخترک افسانه می خواند نیمه شب به کنج تنهایی

بی گمان روزی ز راهی دور

می رسد شهزاده ای مغرور

می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر

ضربه ی سم ستور بادپیمایش

می درخشد شعله ی خورشید بر فراز تاج زیبایش

تار و پود جامه اش از زر

سینه اش پنهان به زیر رشته هایی از در و گوهر

می کشاند هر زمان همراه خود سویی

باد پرهای کلاهش را, یا بر آن پیشانی روشن حلقه ی موی سیاهش را

مردمان در گوش هم آهسته می گویند

آه...او با این غرور و شوکت و نیرو در جهان یکتاست

بی گمان شهزاده ی والاست

......................

ناگهان در خانه می پیچد صدای در

سوی در گویی ز شادی می گشایم پر

اوست ... آری ... اوست

آه ای شهزاده ای محبوب رویایی

نیمه شب ها خواب می دیدم که میایی

........................

 

 

 


سه شنبه 85/5/3 ساعت 7:8 عصر

همه ی نوشته های من
رفتن دلیل نبودن نیست
بر در می‏خانه رفتن کار یکرنگان بود
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
208332 :کل بازدیدها
29 :بازدید امروز
37 :بازدید دیروز
موضوعات وبلاگ
درباره خودم
عشق - دختری با کوله‏ باری از امید
لوگوی خودم
عشق - دختری با کوله‏ باری از امید
لینکهای مفید

جستجوی وبلاگ من
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

آوای آشنا
اشتراک
 
نوشته های قبلی
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
آبان 85
آذر 85
د ی 85
بهمن 85
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
لوگوی دوستان








لینک دوستان

بیابان گرد
پاک دیده
آدمک ها
لعل سلسبیل
برگ بید
ناگفته های آبجی کوچیکه
روزنوشت یک دانشجو
پاسبان *حرم دل* شده ام
دم مسیحایی
دختر مشرق...هاترا
من دیگه مشروط نمیشم
نغمه ی غم انگیز
رقص در غبار
من او
شما ها

ویرایش قالب